۵دقیقه قبل از خوابیدن سورن، سورن به معنای واقعی به ستوه میارم و همش خودمو کنترل میکنم گاهی اسباب بازی چیزی دم دستم باشه پرتش میکنم که یکم اروم شم و تو دلم از سعید گله میکنم که چرا یکم تو نگهداری سورن کمکم نمیکنه چرا مامان اونجوری که میخوام کمک نمیکنه چرا دمنمیزنم منم خسته شدم از بچه داری چرا همروتو خودم میریزم حتی جلو سعید که نه بچس اشکال نداره و فلان ، به شدت عصبانبم ...خونمو هرچی جمع میکنم جمع نمیشه سورن شبا دیر میخوابه روس منو میکشه تا خوابش بره صبا زود باید صبونه سعید و بدم که گشنه نره سرکار ...از اون طرف خواهرام خور روحمن هی میگن ما که گفتیم بچه داری سخته حالا میخوای یکی دیگم بیاری ،،،،اره میخوام بیارم به کسی چه و میگن سورن خیلی ارومه تو بچههای مارو یاد نیست !!!!
یدالله گودرزی / شعر پاییزیمن کلا قیافم و اخلاقم به پدر و خانواده پدریم رفته جوری که مادرخودمم منو به اسم عمم صدا میکنه گاهی و هیچ شباهتی با مادرم ندارم چه ظاهر چه اخلاق و چه طرز فکر ولی چون زیر دست مادرم بزرگ شدم یه چیزایی از مادرم روی منم تاثیر گذاشته ولی من سعی میکنم تکرار اشتباه نکنم چون میتونم بگم امسال با توجه به زمانی که برای شناخت خودم گذاشتم و میزارم میفهمم کجاها دارم مثل مامان میشم و سری استاپ میکنم....مادر من به هیچ عنوان خودشو تو سختی برای ماها نمیندازه در صورت اینکه سلامت باشیم اگه مریض باشیم چرا ولی سالم باشیم نه مثلا اصلا رو نمیده ادم ازش کاری بخواد باز با من خیلی خیلی خیلی خوبه و با خواهرای دیگم اصلا ...مثلا استقبال نمیکنه بریم خونش سر بزنیم و شام بمونیم مامانم پاشه غذا بزاره به بابام میگه از بیرون بخره البته دیگه ما خواهرا خودمونم نمیمونیم ...هر کاری کنه همش میگه و اصلا فروتن نیست مثلا میگه بچه رو شستم نرفتم حموم که بچتو بشورم جاریت چه راحت میده مادرشوهرت میشوره اون کار خوبی میکنه ...برای زایمانم همش معذب بودم که مامان اینجاس و داره کمکم میکنه اینجا بود ولی دلش اینجا نبود افتاده بود تو ماهر مضون و روزه میگرفت عملا ناهاری برا من درست نمیکردن منم ادم بخوریم تازه تو اون حالت مزخرفی که سورن بیمارستان بود یکی دوبار کاچی درست کرد (سرسری جوری که ادم میخواد بگه بابا یه دره وقت بزار برام) کلا خودشو به سختی نمیده اصلا جدیدا همه چی بهش بر میخوره کلا روحیه مصالحت نداره مثلا تاحالا نگفته با جاریم که دعوت نکرده تاحالا خونش خوب باشم / من به خاطر سعید باهاش خوبم و تاحالا به روشم نیوردم و برامم مهم نیست اصلا رفتار جاریم ولی مامانم تاحالا صد بار گفته از جاریم متنفره چرا من باهاش حرف زدم فلان کردم....مامان کلا دوست داره خونش باشه و کاری نکنه البته خونه خودشه و اختیارشو داره ولی میاد خونه من میگه چرا ظرفات نشستس بعد میشوره میگه چرا شیرت اینجوری از این خونه بلند شو چرا اب ریخت جلو سینم مریض نشم فلان نشم ...کلا کمک حال نیست سعیدم اصرار داره من از مامان کمک بگیرم ولی من میدونم اوضاع چجوریه
هی ی ی یتوی این قسمت تقریبا یه پست نصفه درباره مادرمنوشته بودمکهپاکش کردمولی یه روزی کاملش میکنم نمیدونم نسبت بهش چه حسی دارمولی گاهی ازش شاکیمکه خیلی چیزارو یادمنداد حالا بماند.
و بالاخره نقاشی 👩🎨عنوان زدم ابانه بیاد وبلاگی که چندین ساله هرروز چک میکنم و میخونم
پیام رهبر انقلاب اسلامی خطاب به جوانان فرانسهروزها بقدری زود میگدره که از نوشتن جا میمونم ...سورن به شدت بد خواب شده از نوزادیش تا حالا انقدر بد خواب نبوده همش بیدار میشه گریههای شدید میکنه ....واقعا دیگه از اون خواب شبم خبری نیست خسته وبی انرزیم و خونم دوباره افتاده تو لوپ نامرتبی و سعیدم سریع صداش درومده و تیکههای زهرالود بهم میگه پریشب سر صورت شستن سورن و تو موبایل بودن جوری دلمو شکوند که تا فرداش یعنی دیشب سر درد شدید داشتم و با گریه پشت گوشی بهش گفتم انقدر نپرس چته ناراحتم از اتفاق دیشب امد خونه و خرید نکرده بود گفت سورن به مامانت بگو حاضر شه باهم بریم ...رفتیم تو طول مسیر که حرف نزدیم بعدم رفتیم نوتلا بار که من به وجد اومدم از دیدن و خوردن شکلات بعدش یکم حالم بهتر شد و رفتیم سمت خونه مادر شوهر جلو درب اونا نطقمون باز شد نیم ساعت حرف زدیم و به نتیجه رسیدیم ده روز بهم کار نداشته باشیم فقط هرکی نقششو به بهترین شکل اجرا کنه و سعید شدید گله مند بود از نامرتب بودن خونه و من جواب نداشتم منم کلی گله کردم البته
# دومین ماه پاییزی ..گلپسر۸ بیدارشدو بیدارمون کرد، باباشم ۹نیم جلسه داشت دیگه تا صبحانه بخوریم و باباش بره ،دوباره خوابش گرفت مثل فرشتهاس خداوکیلی منم یه قهوه ریختم و گذاشتمش رو پام... و از نگاه کردن بهش لذت میبرم و هراز چندگاهی عطر قهوه میاد تو مماخم و مست میشم،،،دیشب شامم دست نخورده موند و امروز ناهار داریم ظرفم انچنان ندارم فقط یه تمیزکاری میخواد اشپزخونم که فعلا حالشو ندارم...
نرخ تواتر حادثه (Accident Frequency Rate)من هنوز نمیدونم با چه فونتی بنویسم که متنام خانا باشه ...تازه پست بعدی که میام بنویسم قبلی و میخونم میبینم چقدر غلط املایی دارم.../خیر سرم یه دورهای برنامه نویسی میکردم الان جای حروف هم یادم رفته، سرکار که میرفتم یه برنامه دانلود کرده بودم اموزش تایپ ده انگشتی بود که خیلی خوب بود وتا حدودی الانم بلدم ولی فکر میکنم غلط املاییهام بخاطر همونه چون کامل بلد نیستم ولی تو ذهنم یه چیزایی هست ..انی وی...دیشب قرار بود بالاخره با سعید بریم پیاده روی که بابا اومد سبزی سرخ شده بده که سعید گفت بیاین بالا اومدن بالا همانا و مرجان ومنا و بابام اینا شب اینجا موندن همانا اولش خیلی عصبانی بودم ولی بعدش با خودم فکر کردم و اروم شدم و از سعید تشکرم کردم ...ولی نرفتیم پیاده روی انقدر کم خونه است وقتی خونس میخوام یه عالمه برنامه داشته باشیم باهم که به هیچ کدومم نمیرسیم اکثرا...
نرخ تواتر حادثه (Accident Frequency Rate)خیلی دوست دارم به پوست وناخن وموهام برسم و زیبا باشن یه جا پیدا کردم لیزر بدون درد شاید برم از موهای ذاید متنفرم اونم برای ادم تنبلی مثل من
نمیدونم کار خونه رو از کجا شر.ه کنم اتویی دارم جمه کردنی دارم شستنی دارم ....
جمعه با سعید بحثن شد تو لواسون داشتیم حرف نیزدیم میگفت منم از شلختگی تو خسته شدم ....درست میگه من شلختم ولی خیلی سعی میکنم نباشم
منم گفتم منم خیلی خسته ام از دیت تو تنهایی دارم سورن بزرگ میکنم و این حرفا
احتمالا تو مهر یه سفر به اصفهان بریم . خیلی خوشحالم خیلی دلم سفر رفتن میخواد
تعداد صفحات : 0